
۱۷ مرداد روز خبرنگار است. باید از خودمان بگوئیم! از تشویش اذهانمان و از آشفتگی و اضطراب و پریشان خاطری هایمان؛ شبیه این یادداشت که نشانی از همین واژگان و این روزهایمان است. اصلا آیا باید بگوییم و به صلاح و قاعده و عقل است که بگوییم یا خود شیرینی است و مزه پراکنی و خود بزرگ پنداری که چون ما غریقیم، پس جهان هم زیر آب می رود و بی معنا می شود! گاهی از سر غرور یا واقعیت، همین تخیل را واقعیت می پنداریم که باری به راستی چنین است و چه سرها که بریده نمی شود بی جرم و جنایت در جهان و با همین رسانههای ضعیف و نحیف ، چه جانها از پای اعدام به زندگی بر می گردد! گاهی انتشار یک درد چه کودکانی را مشعوف کرده و هیجان و شادی بخشیده و گاه چه کژیها، مسیر خود یافته و زندگی را معنا بخشیده است. گاه یک تیتر و یا یک عکس و یک یادداشت و گزارش، شر بیت المال خورهایی را از سفره مردم دور می کند و گاه تصمیمگیری درخصوص مسائل کلان، مسیر را تغییر می دهد. به عبارتی امروز شماری از قضاوتها و تصمیم گیریهای مدیریتی و سیاسی و نگرش افکار عمومی متاثر از همین نوشتنهای به ظاهر ساده و روزانه ماست. پس به خود جرات و اعتماد به نفس می دهیم که باید بنویسیم، و همین نوشتن و البته چگونه نوشتن به زندگی و هستی معنا می بخشد! اما- این روزها- شبیه دایرهای که نمی دانی کجا آغاز و پایان آن است، نمی دانیم مسائل رسانه را از کجا باید آغاز کنیم و به کجا خاتمه دهیم. گاهی تصور می کنیم که به آخر خط رسیده ایم، حال آنکه در آغاز راهیم. زمانی حس می کنیم طرح موضوع کردهایم و حال آنکه به پایان موضوع رسیده ایم. هم گفتهایم و هم نگفته. هم می دانیم و هم نمی دانیم. هم همه رسانهنگار و رسانه شناساند و هم – به واقع- رسانه نشناسیم و نمی دانیم این چیست این؟ این چیست این؟! مسئله، سخت سهل ممتنع است! مردادی دیگر فرا رسید و آشفتگی ما بیشتر از هر زمان در باتلاق مشکلات رسانه ای، فرصتی است که دیگر بار از خود و دردهایمان بگوییم. گرچه واقعیت آن است نه نای نگفتن داریم و نه باید بی تفاوت باشیم. رسانه چنان دنیای پیچیده و نشناخته دارد که چون سهل ممتنع هر کس به خود اجازه می دهد راجع به آن سخن بگوید و نسبت به ان اظهار نظر کند. به همان اندازه که ذهن قضاوتگرانه ما متاثر از دنیای رسانه ها و شنیدهها و دیدنی های رسانه است، ابزارهای رسانهای در اختیار شهروندان قرار گرفتهاند و چون شمشیر دو لبه، له و علیه کاربر آن بکار است. با این تفاوت که کاربر آسیب به خود را ممکن است نبیند. هر کس جدای از رسانه رایج و ابزار زندگی چون تلفن همراه، روزانه بخشی از کارش رسانه است و نصفی از این، صرف باز نشر(فوروارد) میکند، بدون اینکه محتوا را بشناسد و منشاء و فلسفه پیام و چرایی و چیستی آن را بشناسد. خلاصه همه هستیم و در واقع نیستیم. رسانه هم متولی فراوان دارد و چون یتیم هرکسی دست نوازشی بر سر آن می کشد، و هم بی کس است و هرکسی علاقه مند نیست خود را به آن نزدیک کند و حیات اقتصادی و حرفه ای آن را امید و آرامش بخشد. چون در این مواقع پای اصول مهمی چون “زندگی را بچسب” و ” به فکر نان باش خربزه آب است” در میان است! ماهم از بخت و شانس شیرین و یا تلخ تاریخ در حوزه رسانه هبوط کردیم. گاهی به همین نگرشها و نگاهها و سیاستها شبیه دیوانگان میخندیم؛ چون کسی که نمی داند و خود واقفیم که در گرداب و دور تسلسل مصائب و مصیبتهای گرفتاریم و حال همه انتظار دارند حلال مشکلاتشان باشیم! اما کسی نمی پرسد شما که چون پادشاهی شعر جلال، حلال این همه مشکل هستید ، خود چگونه اید؟! با این حال خنده هایمان از روی گریه است و درد و واکنشی غیر ارادی است علیه این همه آشفتگی و سردرگمی! تلخندی است مضحک! اگر دلال بودمی، مصداق شعر جلال نمی بودمی! روز خبرنگار که فرا می رسد، “علیکرم” هم یادش می افتد که باید برای روزنامه تبریکی بفرستد و یا دست کم در صفحه مجازی خود پنداشتگی روشنگرانه بنمایاند که باری خبرنگار از منورالفکرهاست و آنها را باید گرامی داشت؛ خود و خانواده و خامه اشان را !
به هر صورت روز خبرنگار است و به فرموده کارشناسی، خبرنگار روشنگر است در تاریکی! امید مردم است و رابط میان راعی و رعیت و قصعلیهذا! به عبارتی “ننه”ی مرحوم هم یاد گرفته که هر کاری بدون رسانه ممکن نیست و در کنار سه قوه مجریه و مقننه و قضائیه، رکن چهارم است، نه تنها برای دموکراسی، بلکه برای هر کاری، مثلا برای رفتن به باشگاه و بوستان و باغ! تحریم مشکلات را فزونی بخشیده و کرونا مردم را به مرز ویرانی برده است. کردستان و بلاد بلادیده و محروم، این دردها را بیشتر حس میکنند. رسانه ها هم به مثابه مرغ عزا و عروسی، ویرانتر از هرجا و البته ما از ویرانترینهاییم. از مخاطبان چه پنهان که هفت من مثنوی است…! این جایی هم که ما تاکنون برای شما از گُل و گِل گفته ایم، درواقع نشسته ایم بر یکی؛ و نگاه می کنیم بر دیگری! نشسته بر کشتی به گل نشسته و نگاهمان افتاده به گل روی مخاطبان که عاشقانه به شوقشان[به میدان] آمده و غریبانه ماندهایم! اما دیوانه وار و مست، هر دم بعد از افتادن ، خیز دیگر داریم و حیاتمان همین افتان و خیزان هاست در خزانی که زمستان نزدیکش را باور داریم و ایمان داریم به در پیش بودن فصل سرد! هر از گاهی با خود عهد می بندم که در سلسله یادداشتهایی از رسانه و حیات و ممات آن و البته هم و اهم آن بنویسم و نقش این ابزار اجنبی غریب و گنج ناشناخته را برای توسعه کردستان و منطقه کردی تبیین کنم و اینکه ما در کجای بازی قرار گرفته ایم، اما روزمرگیهای طاقت فرسا و ملال آور و ملامت زا، این سعادت را از ما گرفته و اگر در روز خبرنگار هم قصد طرح مسئله ای را دارم، دردها و مصائب چنان روی هم تلنبار شده اند که نمی دانم چه بگویم و از چه بگویم. دقیقا مثل دایره آغازین این سطور به ناکجای آن بر می گردم و نمیدانم دقیقا کجای راه هستم و به کجا می روم! نمی دانم یادداشت از کجا آغاز شد و قرار بود چه دردی را تبیین کند، یا اساسا مرادم چه بود که چه بنویسم و چه بگویم و چه نوشتم و در ادامه چه بنویسم؟! [از کجا آمدم و آمدنم بهر چه بود] آیا همین، نشانی برای سرگشتگی این روزهای ما نیست؟! مبادا تاریخ، ناجوانمردانه ملامتمان کند که کم فروشی و کم نویسی و میرزا بنویسی کردهایم. ای تاریخ مغرور و سرزنشگر! بدان که برای سخن از نان و آزادی، از حیات و سلامت خود گذشتیم- که رنگ رو دارد نشان از درون- عاشقانه آمدیم، غریبانه ماندهایم و نزدیک است که آه بگو برویم!
فیض الله پیری -روزنامهنگار




