
مبادی چیستی و چرایی چنین زخمی که از شدت تکرار، لایه، لایه روی هم انباشته شده است، تا رسیدن به وضع موجود، امری تاریخی و فراشدی است که چون میراثی، از بیرون و درون شبح گونه، قدم به قدم با ما در صیرورت است ودر تقابل با اکنونیت این زمانه و روح نیست انگارانه ی حاکم بر آن و عالمی که نمیدانیم به کدام سو میرود وافقی که فعلا تصویر و تصور ِ آشکاره ای از آن نداریم، شاید هراس آور باشد، که چنین است. دوران معاصر، دوران پایان یافتن ِمدینه های فاضله ی زمینی و آسمانی وروزگاری که خدایش پول است.
دوران سروری سرمایه، و فرهنگ اش که خدای را از عالم مجردات بزیر می کشد واین جمله مارکس آغاز این دوره ی تاریخی بود که (با ظهور فرهنگ سرمایه سالاری، جایی برای امری قدسی باقی نمی ماند) وبدین قرار با گردش سرمایه در سفر توریستی صاحبان آن به اکناف عالم، تمام مرزهای ملی در هم کوبیده میشود که حاصل آن در ساحت مناسبات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی وهنری واقتصادی، فرد منتشر بود، انسانهایی که نه با خود بودند و نه با هیچکس دیگری، شاید این مقدمه نیز گرفتار یاس فلسفی است ودر روزگاری که ما با بحران (تعریف) روبرو هستیم، بصیرت ما را برای دریافت ِ ماهیت حقیقی این پرسش و چگونگی اندیشیدن به آن تیره و تار گرداند. وعاقبت آن چون سوژه ی (من دکارتی) در دوران نو مدرنیته شبیه جگر زلیخا باشد، به هر حال طرح این مسئله نه صرفا در پی یافتن پاسخی تمام و کمال، بلکه تذکری است، که ادامه ی این شرایط میتواند ما را به مسیری غیر از آنچه که هستیم هدایت کند، خواسته و ناخواسته، بهر حال برای رسیدن به بارقه ای از نور، در روزگاری که شب است و شب ، در شب کودتا میکند، راه گشودن به کور سویی واز خود بدر شدن، و عبور از نیست انگاری، فعال و منفعل تنها به استقبال ستاره ای رفتن باشد خود زنی بمثابه خصلتی ملی شاید اغراق آمیز بنظر برسد و بتواند صرفا امری اخلاقی بنظر آید .
حال اگر برای چیستی این پرسش (اماّیی) داشته باشم و با اندک حضور و شهودی که حاصل چند صباحی با هنر زیستن بوده به جان و در جریان عمل دریافته ام که در عالم هنر ، پس و پیشی وجود ندارد و چند ورق پاره ی دانشگاهی از کسی هنرمند نساخته است، کلمه ی ( هنر ) در ساحت تبار شناسی واژه گانی زبان کردی به زبان اوستایی ارجاع دارد، که ترکیبی از دو کلمه ی (هو /نه ره ) بوده است هو به معنای فضیلت، مردم داری، مروت جوانمردی، و نیک مردمی، و (نه ره) انسان به معنای عام لفظ، حال این واژه در مواجهه با نردبان ما و منی دچار بی قواره گی میشود و از ذات و حاق و ماهیت خویش بدر میشود، رنگ میبازد واز حرکت معنا بخش خویش باز میماند واز خود میکاهد و راه بر نیروهای حیاتبخش خویش میبندد.
حکیمی گفته است : هنرمندان و متفکران بزرگان مردم اند . ولی ملاک تحقق آن، عمل بمثابه ی ملاک سنجش ِ حقیقت، بدور از تفسیر های خودبنیادانه، است هر هنرمندی دارای فردیت خلاق خویش ونگاهی خاص به هستی و زمان انسان است، و در این دوران کثرت بینی ( پلورالیسم ) نمی توان انتظار داشت که وحدتی مشترک در میان همه هنرمندان وجود داشته باشد. ولی این بمعنای تقابل با همدیگر، نیست که حاصل نظام ارزشی، رقابتی است که در آن زیسته ایم و بالیده ایم. باید در کنار هم بودن را بیشتر احساس کنیم، چرا که مردم در سیر تاریخی خویش رنج های بسیاری را به جان میآموزند تا از بطن آن هنرمندی پای به عرصه مناسبات اجتماعی میگذارد و هنرمندان نیز از طرفی دیگر خود آزار نیستند و سادیسم ندارند بلکه بخاطر بشریت و مردم است که رنج میبرند، کار هنری در جهان امروز راه رفتن بر روی لبه تیغ است، کدام یک از هنرمندان بزرگ این دیار شرایط مساعدی برای آفرینش داشته اند ؟ مامۆستا هه ژار / هیمن / حسن زیرک، ناصر رزازی ؟ و ….. مهمتر از همه کدام دوره ی تاریخی را بیاد دارید که این مردم آسوده خاطر بوده اند، برای آنان و هنرمندان شان حقیقت، همواره پر از بی عدالتی بوده است. تفکر حاکم بر جهان امروز (متافیزیک جدید) همواره سعی میکند، برومندترین آدمیان یعنی هنرمندان را بزور سرمایه، وادار به دوری از حقیقت تاریخی بازیهای فرمالیستی، روشنفکری خشک و بیروح، و حفظ وضع موجود سوق دهد، تا هنرمندان در خانه ی تاریک انسان امروز چراغی بر نیافروزند .
در همین دوران تنوع سبکها و گرایشات هنری و ابداعات هر روزینه که با چماق مکارانه ی تئوری های زیبایی شناسی توجیه میشود، هنر حقیقی ازحیات و زندگی بشر گریخته است و اگر مارکس روزی باور داشت : دین افیون مردم و آه برآمده توده های ستم کش است، هنر این دوره تاریخی از افیون بدتر است، کافی است در فضای مجازی دوری بزنیم وقتی مدفوع بظاهر هنرمندی بنام غذا میلیارد ها دلار ارزش دارد و در حراجی ها که بخشی از تفریحات حاکمان وقت است به فروش میرسد، باور کنیم که استخوان های رافائل و میکل آنژ و داوینچی در گور میلرزد تمام تلاش این است که هنرمندان نیز فراموش کنند که زندگی از آنچه که هست، زیباتر است و میل تغییر دنیا را از دست بدهند. خلاصه کنم : بی حقیقتی، حقیقت هنر وضع موجود است این نوشتار درمقام نصیحت الملوکی نیست، درد دل و گفتگویی است، از سر درد و وفای به عهد .
ما کردها به هر سان که زیسته ایم هنر آفریده ایم، شیوه زندگی ما، سبک هنری ما بوده است. ما محیط خویش را بر پایه ی تناسب روح خویش بنا نهاده ایم و شهود آن در هر دوری از ادوار تاریخی در صور مختلف آن در سه ساحت، تغزل ،حماسه ، و عرفان، چنان حقیقتی شگرف درخشیده است. حقیقتی که جلوه گاه حضور بلاواسطه ی قلبی ما، در جای ، جای این دیار، بودن و چگونه – بودن را عیان ساخته است.
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و وز نو آدمی (حافظ )
آنچه در فهم فلسفه تاریخ اهمیت دارد، نه نظام های تمثلاتی بهم بافته ی، سیاه و سفید، که از شدت نزدیک شدن به هم ، خاکستری شده اند، بلکه حرکت ذاتی آن است، شهودی هنرمندانه نشان میدهد عصر حاضر و اسم حاکم بر آن به پایان خویش رسیده است وقدرت حاکم بر جهان امروز، نیروی های باطنی خویش را از دست داده است، هر چند وانمود میکنند که : حاکمان وقت و ساعت اند اما وقت تاریخی آنان بسر آمده است. (از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی / از ازل تا به ابد فرصت درویشان است) آنانی که در ویس وجوداند . هنر ما کردها در طول تاریخ به برکت اُنس و اشراق پهلوانی های بسیاری ازخود نشان داده است، موسیقی، شعر، هلپرکی، نقاشی و مجسمه سازی، دارای قابلیتی جهانی است و میتواند از مرزهای جغرافیایی خویش بیرون رفته و حرفی برای کل بشریت داشته باشد، چرا که توانسته ایم و میتوانیم، عشق را با عشق، و اعتماد را با اعتماد مبادله کنیم، در عرصه مبادلات فرهنگی همواره نصیب و آسیب در کنارهم آمده است، گاهی نقدها و قضاوت ها در مورد آثار هنرمندان بیشتر نقدهای مصلحت انگارانه است که حاصل تصفیه حسابهای شخصی است تا تعیین جایگاه حقیقی اثر هنری، فقدان آگاهی، شتاب زدگی ، اقتضا جو ، نداشتن سیستم فکری را درمیان ما به عیان میتوان دید، هر هنر مندی موقوف و میقات خاص خویش را داراست، و در زیست – جهان خویش سکنی گزیده است.
خود را در آینه دیگری دیدن به ما هویت و افتخار نمی بخشد ، هویت وضعیت فعلی ماست ، ما هنوز میراث دار ارج های فرهنگی بسیاری هستیم، که جای بسی سعادت است . فرهنگ صورت نوعی تفکر در هر دوری از ادوار تاریخی است، وقتی که خصوصیات تاریخی وفرهنگی ملتی فاقد تفکر میگردد، آنچه میماند، تظاهر فرهنگی است و چنین فرهنگی قادر به ایجاد وحدت ذاتی در شئونات خویش نیست و جای خود را به فرهنگ مسلط یا اختلاطی میسپارد وتوان باطنی خویش را از دست میدهد، مهمترین نیاز ما در حال حاضر گریز از خودزنی / حفظ و اعتلای فرهنگ ملی / گفتگو با فرهنگهای خویشاوند / و تلاش برای همدلی با صورت نوعی و فرهنگی سایر ملل / واز طرفی دریافت آگاهانه و طبقه بندی صور فرهنگی خویش ، بر اساس فرادهش های تاریخی جمع آوری و تحلیل دقیق جایگاه آنان بر اساس شناختی علمی، آکادمیک و به جان دریافتن شهود باطنی آن ، و حضور در جهان – بودن آن بر اساس سیستم های فکری مبتنی بر خود آگاهی تاریخی و شعور ملی است.
امروزه تلاش برای یکسان سازی فرهنگی جهانی بودن نامیده میشود، که به انسانهای بی شناسنامه وهیچ کجایی نیاز دارد، غافل از این نکته : حرکتی که همه ی بشریت درآن سهیم باشند هنوز شکل نگرفته است، از ما و فرهنگ تحت عنوان جهان سومی یاد میکردند، که مفهومی اقتصادی است نه فرهنگی. باید هشیار باشیم دوران بی هنری ما زمانی آغاز میشود که رشته ی اتصال با ودایع تاریخی گسسته شود، دیگر نمیتوان با جوابهای کهنه سراغ سئوالهای تازه رفت، تحلیل مشخص از شرایط مشخص راهگشای مناسبی است، تا تألیفات بظاهر علمی بی سروته از گردونه ی نگاه ما به خود و دیگری خارج شود، در این دوران پرشتاب دگرگونی ارزشها، ارزش پایدار در بیدار ماندن است، به نواله ای دست آموز نشدن، و به افیونی به خواب نرفتن. خود و فرهنگ و هنر مان را قربانی مطامع دیگران نکنیم، یارو غمخوار یک دیگر باشیم، چرا که مهربانی کسی را نمیکشد، و هیچگاه فراموش نکنیم که هنرمندان و آثارشان آرزوهای مشترک مردم اند.
وقت جان کندن ما بود نمیدانستیم
تیغ بر گردن ما بود نمیدانستیم
آنچه در حجم پر از بغض گلومان پژمرد
آخرین شیون ما بود نمیدانستیم
فردین صادق ایوبی




