فرهنگییادداشت

خون‌آشام سست عنصر

 

هی‌رفیق، ببین چقدر آروم خوابیده نظرت چیه بریم یه کم اذیتش کنیم؟ این رو یک مگس موذی گفت و در حالی‌که دستهاشو سریع بهم می‌مالید به یک پشه زردانبو خیره شده بود، پشه گفت: راستشو بخوای حوصله‌شو ندارم، من یه ماهه تو سرویس بهداشتی زندگی می‌کنم نمی‌دونی اونجا چه جاییه، چقد حال می‌ده!

مگس گفت: هیچی مث اذیت کردن یه انسان خوابیده حال نمی‌ده، حداقل بخاطر رفاقتمون زود باش!  پشه با بی‌میلی قبول کرد و اونا شیرجه به طرف صورت‌ شخص خوابیده رفتند. مگس فریاد می‌زد بخور، بگیر، انسان بدطینت، تمام عمرت همنوعان منو کشتی، دیگه نمی‌تونی منو بکشی من قهرمان مگسهام، من سوپرمن مگسهام، و وزوز کنان از هر طرف به صورتش حمله می‌کرد. انسان خوابیده با دستهاش اونو دور می‌کرد اما مگس با جهشای منحصربفردش از زیر دستش در می‌رفت و هورا می‌کشید، و صداشو بلندتر می‌کرد، بعد از چند لحظه متوجه شد اثری از پشه‌ نیست، و در حال پرواز دنبالش می‌گشت. ناگهان چشمش به پشه افتاد اون روی بازوی انسان نشسته بود و در حال مکیدن خونش بود. هرچی مگس صدا زد، نشنید.

مگس ناچار به طرفش رفت و گفت: هی خون‌آشام سست عنصر، تو تمام وقت درحال خوردن خون بودی؟ و من در حال مبارزه. پشه دماغ خرطوم مانندشو از پوست انسان بیرون کشید و با چشمان خمار و با صدایی ملنگ گفت: رفیق، من مدتهاست رنگ خونو ندیدم بعد از قتل‌عام دسته‌جمعی رفیقام من به سرویس بهداشتی پناه بردم، اونجا فقط بوی آدما رو استشمام می‌کنم، اونقدری اونجا نمی‌مونن که بتونم دماغی به خون بزنم. مگس دستهاشو بهم مالید و گفت: اما تو باید کمک کنی انتقام همه رو از این بشر بگیریم پشه با لذت‌ دماغشو تو پوست فرو کرده و اصلا نمی‌شنید مگس چی میگه، مگس با دست زد رو پشت پشه و اون  در حالی که از لذت خونخوری مست شده بود گفت: هی رفیق چرا منو میزنی؟ اینو بزن ، هیچی مثل خون انسان زندگی رو رنگی نمی‌کنه.

مگس گفت: من مفتخور نیستم من سرسفره انسانها از بهترین غذاها، میوه‌ها، شرینیها و ‌حتی نوشیدینها تغذیه میکنم، انگل بازی درنیار پشه پس انتقام بزرگمون چی؟ پشه در حالیکه شکمش باد کرده و چشمانش در نهایت خماری بود گفت: امتحان کردنش ضرری نداره خون انسان بنوش، تا انرژی بگیری و اینجوری انتقاممونو هم ازش می‌گیریم. مگس وسوسه شد، خر شد و دماغشو توی پوست انسان فرو برد، خون گرم و خوشمزه رو توی وجودش حس کرد، مست خون شد تمام اهداف و آرزوهاش برای انتقام در برابر چشمانش محو شد، با شگفتی گفت: این خون از هر انتقامی شیرینتره. پشه که در حال انفجار بود گفت: و گرمتر می‌خوام تا ابد تو این خون باشم. مگس سرعت مکیدنشو زیاد کرد و گفت: هی رفیق دارم بیحال می‌شم. پشه گفت: دیدی گفتم حال می‌ده مگس دستشو با گیجی بلند کرد و گفت: این آرمان بزرگ منه، این بهترین انتقامه، خوردن خون دشمن. اما به ناگاه و در یک ثانیه هردو روی پوست انسان له شدن، زنی با مگس‌کش هردو رو‌ کشته و با دستمال کاغذی مگس و‌ پشه غرق در خون رو از روی بازوی بچه‌ش برداشت و جنازه‌ها رو در سطل اشغال انداخت اونا حتی وقت نکردن ب آرمان بزرگشون فکر کنن، به انتقامشون و به خون گرم یک انسان…

طنزنویس:ژاله یوسفی‌نژاد

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا