
ما مردمی مُرده پرستیم
بی خبر از هم خوابیدن چه سود؟/ برمزار مردگان خویش نالیدن چه سود؟
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید/ ورنه بر مزارش آب پاشیدن چه سود؟
گر نرفتی خانه اش تا زنده بود/ خانه صاحب عزا خوابیدن چه سود؟
گر نپرسی حال من تا زنده ام/ گریه و زاری و نالیدن چه سود؟
زنده را در زندگی قدرش بدان/ ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود؟
گر نکردی یاد من تا زنده ام/ سنگ مرمر روی قبرم وانهادن ها چه سود؟
ما جماعتی مُرده پرستیم، قدر بودن های خود را به وقت زنده بودن نمیدانیم تا آن گاه که رهسپار خانه ابدی می شویم، آن وقت است که موج خویشان و نزدیکان، دوستان و آشنایان، موج موج بر مزارمان رهسپار خواهد شد.
ما جماعتی هستیم که بیشتر به مرده ها اهمیت می دهیم تا زنده ها؛ زنده ها را فراموش کرده ایم و بر سر مزار مُرده ها مویه می کنیم… در منطقه ما بزرگان زیادی هستند که در زمینه های مختلف هنری، ادبی، ورزشی، پزشکی، علمی، پژوهشی همواره درخشیده اند و می درخشند و گاها آثار ارزشمندی از خود به یادگار گذاشته اند. اما متاسفانه سالهای سال مورد بی مهری جامعه قرار گرفته و در سکوت و انزوا از دنیا رفته اند، هستند پزشکانی که نخبه و حاذق اند، ادیب اند و شاعر، اندیشمندند و پژوهشگر، ورزشکاراند و محقق اما هیچوقت نه به جامعه شناسانده شدند و نه کسی معرف گویای شخصیت چنین بزرگانی شد، در حالی می شد زندگینامه ای از زندگی شخصی، فعالیت هنری و حرفه ای آنها در طول حیاتشان نوشت تا فرزندان ما همگی آنها را بشناسند.
مُرده پرستی به یک فرهنگ ناخوشایند در جامعه ما تبدیل شده است و وقتی کسی نزدیک یا عزیزی را از دست می دهیم عزادار می شویم البته ما در این شرایط عزادار روزها میشویم نه اشخاص؛ «همانطور که میدانید همه ما در مراسم ترحیم بیشتر از گذشته ی مرده حرف میزنیم، از روزهای از دست رفته، روزهایی که میتوانستیم دوست داشتن، ابراز علاقه کردن، یاری نمودن و مهربان بودن را با اطرافیان خود تجربه کنیم. در حقیقت ما برای از دست رفتن این روزهاست که عزاداری میکنیم؛ برای از دست رفتن همین روزهاست که مراسمی باشکوه برگزار میکنیم.
مرگ همین طور نمی آید و ناگهانی نیست. چرا که قبلاً و به طور واضح مردن را برای ما تشریح کرده و همه به این واقعیت و باور رسیده ایم که همه می میریم و هیچ موجودی زنده نمی ماند اما آنچه ناگهانی است، فشار ناگهانی کارهای نکرده و حرفهای نگفته است که با مرگ دیگران، بر دوش ما وارد میشود.
هنگام از دست دادن علما، مفاخر، هنرمندان و متفکران و مصلحان، این فشار را به صورت جمعی تجربه میکنیم. به عبارتی، همه ما به یاد مسئولیت خود در قبال فرد فوت شده می افتیم و چون فرصتی برای انجام این مسولیت نمانده و در مقابل فرد فوت شده دیگر توان انجام کاری را نداشته و به قول معروف چون فرصت جبران ندارد، اندوهگین میشویم.
البته فراموش نکنیم که این رفتار را فقط در مقابل علما، دانشمندان، مفاخر و مشاهیر و بزرگان نداریم بلکه بسیاری از ما در قبال پدر و مادر و اعضای خانواده و نزدیکانی که دوستشان داریم و به آنها عشق میورزیم هم، گرفتار همین دام ذهنی میشویم و آن وقت تازه متوجه می شویم چقدر کوتاهی کرده ایم و دیگر پشیمانی سودی ندارد و جالب است این یک مورد را سبب اندوه و پشیمانی ما شده است را تجربه قرار نمی دهیم و بعد از مدتی دوباره به همان رول عادی بازمی گردیم و این بی تفاوتی و دور از هم بودن و احوال نپرسیدن ها و به هم نرسیدن ها تکرار می شوند و تکرار و تکرار و بازهم اندوه و عزاداری و پشیمانی و… این چرخه همچنان می چرخد.
بیا تا قدر یک دیگر بدانیم/که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم
چو مومن آینه مومن یقین شد/چرا با آینه ما روگرانیم
کریمان جان فدای دوست کردند/سگی بگذار ما هم مردمانیم
فسون قل اعوذ و قل هو الله/چرا در عشق همدیگر نخوانیم
غرض ها تیره دارد دوستی را/غرض ها را چرا از دل نرانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم/چرا مرده پرست و خصم جانیم
محمدعلی یاری




